عشق

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو

براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو

 براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه

 براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن 

براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير

 براي عشق وصال كن ولي فرار نكن

 براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن

براي عشق بمير ولي كسي رو نكش .

 براي عشق خودت باش ولي خوب باش......


ممد امین

عشق قشنــگ است ولـی

بچه ها عشق قشنــگ است ولـی

سهم عاشق دل تنــگ است ولـی

بین معشـــوقه و عاشــــق گه گـاه

زندگی صحنه ی جنــگ است ولـی

دل معشـــــوقه و عاشـــــق با هـم

مثل آیینـــــه و سنــــگ است ولـی

با سیــــاهی و سفیــــــدی ترکیـب

عشق یعنی که دو رنگ است ولی

درد بسیــــار شکســــت عشقـــی

بدتـــــــر از زخم پلنــــگ است ولـی

دوستــــــانم همه تان می دانیــــــد

عشق بی زور تفنـــــگ اسـت ولـی

خودمـــــــانیم بـــــــــدون عشقــــی

کـــــــار دنیا همه لنــــگ است ولـی

بچه ها بـا همــــه ی ایـــــن اوصــاف

بخـــــدا عشق قشنــــگ است ولی ...


امکانت جدید وبلاگ

با سلام خدمت دوستان به وبلاگ خودتون خوش اومدین . . .

امکانات جدیدی به وبلاگ اضافه شد از جمله :

طالع بینی ازدواج

طالع بینی هندی

نرخ ارز جهانی

جملات عاشقانه

فال انبیا

فال عشق

مشاهده انلاین شبکه های سیما

سخنان ماندگار

نظر سنجی خواننده برتر

اوقات شرعی

روز نما

فال حافظ

دانستنیها

پیامک فارسی

باتشکر از شما مدیر وبلاگ : محمد امین احمدی اذر


ترفند بالا بردن سرعت اینترنت

مایکروسافت نزدیک به ۲۰٪ از پهنای باند اینترنت کاربر را برای فعالیت‌هایی مانند بروز رسانی ویندوز رزرو کرده است. شما می‌توانید این ۲۰٪ را به پهنای باند خود بازگردانید. برای این کار کافی است مراحل زیر را دنبال کنید:

گام نخست: بر روی استارت کلیک کرده و Run را اجرا نمایید.

گام دوم: در پنجره Run، عبارت gpedit.msc را تایپ نموده و کلید اینتر را بفشارید. با این دستور، پنجره ویرایش پالیسی‌های ویندوز باز خواهد شد.

گام سوم: در پنجره پالیسی، مسیر زیر را دنبال کنید:


گام چهارم: در این بخش، Network را انتخاب نموده و سپس بر روی QOS Packet Scheduler کلیک کنید.

گام پنجم: حالا باید بر روی گزینه Limit Reservable Bandwidth دابل‌کلیک کنید.

گام ششم: با باز شدن پنجره، مشاهده می‌کنید که عبارت پیکربندی نشده (Not Configured) درج شده است. اما حقیقت این است که در تب Explain، به صورت پیش‌فرض Packet Scheduler نزدیک به ۲۰٪ از پهنای‌باند را محدود کرده است.

گام هفتم: برای باز گرداندن ۲۰٪، ابتدا باید Reservable Bandwidth را در حالت Enabled قرار دهید و سپس مقدار آن را برابر صفر کنید. این کار باعث می‌شود، ویندوز پهنای باندی برای خود رزرو نکند.

تمام! حالا شما پهنای باند رزرو شده ویندوز را به پهنای باند وبگردی خود اضافه نموده‌اید.

آموزنده

سه چيز رابا احتياط بردار:قدم،قلم،قسم

 چيز را پاک نگهدار:جسم،لباس،خيالات

3 چيز را بکار بگير:عقل،همت،صبر

از 3 چيز پرهيز کن:گناه،افسوس،فريادبلند!

3 چيز را آلوده نکن:قلب،زبان،چشم!

اما 3 چيز را هيچگاه وهيچوقت فراموش نکن:

"خدا"

"مرگ"

"دوست بامعرفت"

تیم فروشگاه بغدادی مهاباد

تیم فروشگاه بغدادی مهاباد 

بازیکنان حاضر در این تیم عبارتند از :

یوسف بغدادی

اسماعیل بغدادی    

ابراهیم بغدادی

شمال بغدادی

محمد امین احمدی اذر

فرشاد داودی

سالار بهنیا

سینا ادمی

امید سیدی

میلاد جهانگیری

کیوان جهانگیری

خبات عباسی

سروش داودی

اکام سیدی

سیاوش فیضی پناه

                                مربی : جمال قاضی زاده

                                سرپرست : سلیمان چاویده

 مشاهده نتایج دیدار های تیم در ادامه مطلب

ادامه نوشته

زیبای من


  زیبای من ،عروس ِ قشنگ ِ شمالها

ای انـتـهای خـوب ِ همه احتمالـها

تا از خطوط ِ ممتد ِ چشمان ِ من روی

پـر می شود تمام ِ شبم از سئوالها

حوای با مرام ِ منی مـی شناسمت

می چینم از خیالِ تو سیب ِ محالها

از سایه سار آیه ی ِ رحمت رسیده ای

از یک طلوع ِ ریخته در زیـر ِ شالها

رویای کهکشانی من در تو گم شده

ای دامن ِ تو کوچه ی آهو خصالها

بالای گونه های تو فانوس ِ بندری

پیراهنت قصیده ای از پـرتـقـالها

دلواپسم بـرای شما نـازنین ِ مـن

می تـرسم از نگاه ِ سیاه ِ شغالها

بانو زمین بـرای شما آفـریده شد

تا پر شود به شوق ِ تو تقویم ِ سالها


محمد امین

تـو دور از مــن،تـو دور از مــن


تـو دور از مــن،تـو دور از مــن و مــن هر بـار دور از تـو

 

 تــــــــو آن جایــے بـدون مــن و مــن ایـنـجا بــدون تـو

 

تــمام غـــــــــــصـه هایم بــاز دنبــال تــو مــے گـردنــد

 

ولـــــــــــے من مانده ام با غم و یـک دنــیـا بــدون تــو 

 

تمام ترس من ایـن اســــــــــــــت اے رویاے شبــهایم

 

شبی در خواب باشم مــن و یــــــــک رویــا بـدون تــو

 

تــــــــــو آن آبــے تریـن حســے جدا  از  شور قرمـزها

 

و مــــــــــن بــاور نخـواهمـ کـرد دریـــــا  را  بــدون تــو

 

به عــــــــــمق شعر مــن برگرد تا جارے شود اشــکم

 

که من مـــــے ترسـم از ایـن بغـض و فرداها بـدون تـو

 

بـیا تا نشــکند ایــن بیــت بـــــــــے عــطر حــضور  تــو

 

نمـــــــــــے چینـم در ایــن الفبـــــــــــــــا را بــدون تــو

 

 

تــــــــــــــــو میدانی چه دلتنگم خدایا

بــود ســــــــــــــــوزی در آهنگم خدایا

 

تــــــــــــــــو میدانی چه دلتنگم خدایا

 

دگـــــــــــــــــــــــر تاب پریشانی ندارم

 

نه از آهـــــــــــــــن نه از سنگم خدایا

 

********

 

دل میبری و روی نهان میــــکنی چرا؟

 

خود میکشی مرا و فغان میکنی چرا؟

 

گــــر در کمین کشتن عشاق نیستی

 

تیر کـــرشمه را به کمان میکنی چرا؟

 

گـــر درخیال  مرهم دلهای خسته ای

 

آن تار طره مشک فشان میکنی چرا؟


                                                         

 

 

لیلی و مجنون


یک شبی مجنون نمـــــازش را شکست

 

بی وضـــــــــــــو در کوچه لیلی نشست  

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود

 

فارغ از جام الستش کـــــــــــــــــرده بود

 

گفت یا رب از چه خوارم کــــــــــــرده ای

 

بـــــــــــــــــر صلیب عشق دارم کرده ای

 

خسته ام زین عشـــــــق دل خونم مکن

 

مــــــــــــــــن که مجنونم تو مجنونم نکن

 

مـــــــــــــــــــــرد این بازیچه دیگر نیستم

 

این تـــــــــــــو و لیلای تــــــو من نیستم

 

گفـــــــــــــت ای دیــــــــوانه لیلایت منم

 

در رگت پیــــــــــــــــدا و پنهانــــــت منم

 

ســـــــــــــــــــــالها با جور لیلا ساختی

 

مـــــــــــــــــــن کنارت بودم و نشناختی   

 

عشــــــــــــــــــق لیلی در دلت انداختم

 

صــــــــــــد قمار عشـــــــق یکجا باختم

 

کــــــــردمت آواره صحــــــــــــــرا ، نشد

 

گفتم عاقل میشوی امـــــــــــــــــا نشد

 

سوختم در حســـــــــــــــــرت یک یاریت

 

غــــــــــــیر لیلا بــــــــــــــر نیامد از لبت

 

روز و شـــــــــــــب او را صدا کردی ولی

 

دیـــــــدم امشب با منـــــــی گفتم بلی

 

مطمئن بـــــــــودم به من ســـــر میزنی

 

بر حــــــــــــــــــریم خانه ام در می زنی

 

حال ، ایــــــن لیلا که خوارت کـــرده بود

 

درس عشقش بـــــــــی قرارت کرده بود

 

مـــــــــــــرد راهش باش تا شاهت کنم

 

صد چـــــــــو لیلی کشته در راهت کنم

 

 

درین ســـــــــرای بــــی کسی


درین ســـــــــرای بــــی کسی ، کسی به در نمیزند

 

بــــــــه دشت پـــــــــــــــــــرملال ما ، پرنده پر نمیزند

 

یکی ز شــــــــب گـــــــــــرفتگان ، چراغ بر نمی کند

 

کســـــــــــــــی به کوچه سار شب، در سحر نمیزند

 

نشـــــــــــسته ایم در انتـــــــــظار این غبار بی سوار

 

دریغ کـــــــــــــز شبی چنـــــین ، سپیده سر نمیزند

 

گـــــــــذر گهی اســــت پرستم، که اندرو به غیر غم

 

یکــــــــی صلای آشنا، بــــــــــــــــــــه رهگذر نمیزند

 

دل خــــــــــــراب من دگـــــــــــــر خراب تر نمی شود

 

کــــــــــه خنجر غمت از ایـــــــــــن ، خرابتر نمی زند

 

چه چشم پاسخ است از این ، دریچه های بسته ات

 

برو که هیچکس نــــــدا، به گوش کـــــــــــر نمی زند

 

نــــــه سایه دارم و نـــــــــه پر، بیفکنندم و سزاست

 

اگــــــــــر نه بــــــــــــر درخت تر، کسی تبر نمی زند


محمد امین


 

 

(رودکی)(شیخ بهایی)

ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ 
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ


*
*
*

گر بر سر نفس خود امیری، مردی
بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری، مردی...

(رودکی)


*
*
*

همه روز روزه بودن ، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن ...

به خدا که هیچ کس را، ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی در بسته باز کردن

(شیخ بهایی)


زندگي يعني چه؟

زندگي يعني چه؟ يعني آرزو كـــــــــم داشتن

 

چون قناعت پيشگان روح مـــــــــــكرم داشتن

 

جامه ي زيبا بـــــــــــــــــر اندام شرف آراستن

 

غيـــــــــــــــــر لفـــظ آدمي معناي آدم داشتن

 

قطره ي اشـــــــكي به شبهاي عبادت ريختن

 

بـــــــــــــر نگين گونه ها الماس شبنم داشتن

 

نيمشب هــــــا گردشي مســــتانه در باغ نياز

 

پاكي عيسي گـــــــــــزيدن عطر مريم داشتن

 

با صفاي دل ســــتردن اشك بـــــــي تاب يتيم

 

در مقام كعبه چشــــمي هم به زمزم داشتن

 

تا بــــــــــــــرآيد عطر مستي از دل جام نشاط

 

در گلاب شادماني شـــــــــــــربت غم داشتن

 

مهتر رمــــــز بزرگي در بشر داني كه چيست

 

مردم محتاج را بــــــــــــــــر خود مقدم داشتن

 

مهلت ما اندک اســـت وعمر ما بسیار نیست

 

در چنین فــــــرصت مرا با زندگی پیکار نیست

 

سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر

 

یار بسیار اســـــــــــت اما مهلت دیدار نیست

 

آب و رنگ زندگی زیباست در قصــــــــــر خیال

 

جلوه ایــــــن نقش جز بر پرده ی پندار نیست

 

با نسیم عــــــــــــــشق باغ زندگی را تازه دار

 

ورنه کـــــــــار روزگار کهنه جــــز تکرار نیست


ژوان احمدی _محمد امین

قو

قو پرنده‌ای از خانواده اردکیان، که غازها و اردک‌ها را نیز در بر می‌گیرد، است. این پرنده دارای جثهٔ بزرگتری نسبت به دیگر اعضای این خانواده است و از بزرگ‌ترین و زیباترین پرندگان آبزی جهان به شمار می‌رود. با اینکه یک نژاد از قو دارای پرهای کامل سیاه‌است و یک نژاد دیگر دارای پرهای سیاه بر گردن، در باور همگانی این پرنده بیشتر با رنگ سفید پرهایش به یاد آورده می‌شود.

قوها در بیشتر مناطق نیمکره شمالی یافت می‌شوند. در قاره استرالیا و آمریکای جنوبی نیز دو گونه از این پرنده زندگی می‌کنند. آن‌ها در مناطق آبگیری و مردابگونه زندگی و تخم‌گذاری می‌کنند و با آمدن و رفتن فصل‌ها به مناطق دیگر مهاجرت می‌کنند. ایران از جمله مناطقی است که قوهای مهاجر زمستان‌ها را در آن می‌گذرانند و سه گونه قو به مناطق شمالی ایران و دیگر مناطق خاورمیانه مهاجرت می‌کنند.

این پرندگان مانند دیگر اعضای خانواده اردکیان گیاهخوار هستند و از گیاهان آبزی تغذیه می‌کنند. آن‌ها گاه موجودات ریز زیرآبی و به ندرت ماهی‌ها را نیز می‌خورند. قوها در طول زندگی به طور معمول تنها یک همسر اختیار می‌کنند و میزان جدایی در آن‌ها بسیار کم است. آن‌ها تنها در صورتی زوج جدید انتخاب می‌کنند که یا همسرشان بمیرد و یا آنکه نتوانند تخم‌گذاری و جوجه‌آوری کنند. قوها در حالت کلی بسیار آرام هستند و تنها در صورت نزدیک شدن مهاجمان در هنگام نگهداری از جوجه‌هایشان به شدت خشن می‌شوند. این پرندگان جانورانی قلمروخواه هستند و با تمام توان از قلمروی خود در برابر مهاجمان احتمالی دفاع می‌کنند.

به دلایل گوناگون از جمله وفاداری زوج‌ها به هم در میانشان و یا داشتن ظاهری زیبا و باوقار، این پرندگان در داستان‌ها و افسانه‌های سراسر زمین جایگاه ویژه‌ای داشته‌اند. از گذشته‌های دور از این پرنده در ادبیات و هنر جهان، به ویژه اروپا، به نیکی یاد شده و رنگ سفید پرهایش نشانه‌ای از معصومیت و پاکی آن به شمار می آمده. بسیاری از افسانه‌های مردمان جهان پیرامون قو آن را مرتبط با افسانه آفرینش و نشانه‌ای از خدایان دانسته‌اند.

ادامه نوشته

موریس پُلیدور ماری برنار مترلینک

مترلینگ نویسنده شاعر و فیلسوف بلژیکی است.در۱۸۶۲ در شهر گنت در قسمت فلاندر کشور بلژیک متولد شد. زبان آلمانی و فرانسه را در خانواده فراگرفت و در مدرسه زبان لاتین آموخت. وی تحصیلات مقدماتی را در مدرسه سن بارب به پایان برد و جهت فراگیری رشته حقوق، فلسفه و حشره شناسی وارد دانشگاه گردید و مدارج آن را با موفقیت پشت سر نهاد و پس از فارغ التحصیلی به سال ۱۸۸۴ به عضویت کانون وکلای دادگستری شهر کان درآمد و بعد به ریاست این کانون رسید.

اما محیط آنجا نتوانست روح کاوشگر او را آرام سازد، لذا به سال ۱۸۸۷ به فرانسه رفت. ولی چند ماه پس از ورودش به فرانسه به علت مرگ پدر مجبور به ترک آنجا شد و دوباره به شهر کان مراجعت نمود. مرگ پدر اثر عجیبی در وی گذاشت و عاملی گشت که غور او را در فلسفه هستی و حیات زیاد کرد و از آن پس شروع به نوشتن نمایشنامه کرد که اولین اثرش با موفقیت همراه نبود. وی مجدداً به سال ۱۸۹۶ به پاریس رفت و در آنجا تحت تاثیر آثار بزرگان مکتب سمبولیسم قرار گرفت. وی به سال ۱۹۰۰ با زنی به نام ژرژت لبلان (Georgette Leblance) آشنا شد که حکایت مادی و معنوی این زن در وی اثر فراوان داشت. او دو بار جایزه ادبیات نمایشی فرهنگستان زبان و ادبیات فرانسه را به خود اختصاص داد و به سال ۱۹۱۱ جایزه ادبی نوبل را دریافت نمود. اما به خاطر دلبستگی ملی، عضویت در فرهنگستان فرانسه را که به وی پیشنهاد شده بود نپذیرفت. مترلینک دراوج محبوبیت و شهرت به سال ۱۹۲۰ به آمریکا رفت و تا پایان جنگ جهانی دوم و اشغال بلژیک توسط هیتلر به سال ۱۹۴۰ در آمریکا ماند.

وی شاهکار نمایشنامه نویسی خود را به سال ۱۹۰۷ به نام پرنده آبی به قلم کشید که در کمترین مدت به چندین زبان ترجمه گشت. حال دیگر او در اوج شهرت بود و پادشاه بلژیک به وی لقب اشرافی کنت را داده بود و پادشاه انگلستان کاخی را برای وی در آنجا ساخت. او به شیوه سمبولیست‌ها اشعار خود را می‌سرود و ترجمه‌هایش جزو شاهکارهای جاویدان ادبیات فرانسه محسوب می‌گردد. مترلینک آثار زیادی از خود به جای گذاشته‌است. وی به سال ۱۹۴۹ در سن ۸۷ سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت.

یادت باشه


یادت باشه

 

یادت باشه عزیزم،دوست دارم همیشه

 

تو گفتی با نور عشق،زندگی زیبا میشه

 

یادت باشه دلم رو به دست تو سپردم

 

این عشق اسمونی رو هرگز ازیاد نبردم

 

یادت باشه که عشقم ازروی بچه گی نیست

 

دوست دارم می دونی ازروی سادگیم نیست

 

یادت باشه که گاهی فکر شقایق باشی

 

برای من که عاشقم یه یار عاشق باشی

 

یادت باشه همیشه کنار من بمونی

 

کنار تو خوشبختم دلم می خواد بدونی

 

یادت باشه که می خوام برای تو بمونم

 

تا همیشه تا ابد ازتو بگم وازتوبخونم

 

یادت باشه که باتوهمیشه صادقم من

 

اگه برات می میرم بدون که عاشقم من

 

یادت باشه دلم رو هرگز به بازی نگیری

 

دست منو که عاشقم به گرمی عشق بگیری

 

یادت نره که گفتم دوست دارم عزیزم

 

بهار عاشقیمونو به زیر پات می ریزم


روژین حسن زاده

فرانتس کافکا  

فرانتس کافکا زاده ۳ ژوئیه ۱۸۸۳ - درگذشته ۳ ژوئن 1924 یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آلمانی‌زبان در قرن بیستم بود.

آثار کافکا ـ که با وجود وصیت او مبنی بر نابود کردن همهٔ آنها، اکثراً پس از مرگش منتشر شدند ـ در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به شمار می‌آیند

پُرآوازه‌ترین آثار کافکا داستان کوتاه مسخ (Die Verwandlung) و رمان محاکمه و رمان ناتمام قصر (Das Schloß) هستند. به فضاهای داستانی که موقعیت‌های پیش پا افتاده را به شکلی نامعقول و فراواقع‌گرایانه توصیف می‌کنند ـ فضاهایی که در داستان‌های کافکا زیاد پیش می‌آیند ـ کافکایی می‌گویند.

کافکا در یک خانوادهٔ آلمانی‌زبان یهودی در پراگ به دنیا آمد. در آن زمان پراگ مرکز کشور بوهم بود، سرزمینی پادشاهی متعلق به امپراتوری اتریش - مجارستان. او بزرگ‌ترین فرزند خانواده بود و دو برادر کوچک‌تر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها جان باختند.

پدرش بازرگان یهودی و مادرش زنی متعصب بود. رفتار مستبدانه و جاه‌طلبانهٔ پدر چنان محیط رعب‌انگیزی در خانواده به وجود آورده بود که از کودکی سایه‌ای از وحشت بر روح کافکا انداخت و در سراسر زندگی هرگز از او دور نشد و شاید همین نفرت از زندگی در کنار پدری سنگدل موجب شد که کافکا ابتدا به مذهب پناه برد.[۲]

کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان نخست آموخت، ولی زبان چکی را هم کم و بیش بی‌نقص صحبت می‌کرد. همچنین با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رمان‌نویسان محبوبش گوستاو فلوبر بود. آموزش یهودی او به جشن تکلیف در سیزده سالگی و چهار بار در سال به کنیسه رفتن با پدرش محدود بود[۳]. کافکا در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت، و سپس در دانشگاه جارلز پراگ شروع به تحصیل رشتهٔ شیمی کرد، ولی پس از دو هفته رشتهٔ خود را به حقوق تغییر داد. این رشته آیندهٔ روشن‌تری پیش پای او می‌گذاشت که سبب رضایت پدرش می‌شد و دورهٔ تحصیل آن طولانی‌تر بود که به کافکا فرصت شرکت در کلاس‌های ادبیات آلمانی و هنر را می‌داد. کافکا در پایان سال نخست تحصیلش در دانشگاه با ماکس برود آشنا شد که به همراه فلیکس ولش روزنامه‌نگار ـ که او هم در رشتهٔ حقوق تحصیل می‌کرد ـ تا پایان عمر از نزدیک‌ترین دوستان او باقی‌ماندند. کافکا در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ با مدرک دکترای حقوق فارغ‌التحصیل شد و یک سال در دادگاه‌های شهری و جنایی به عنوان کارمند دفتری خدمت وظیفهٔ بدون حقوق خود را انجام داد. [۱]

کافکا در ۱ نوامبر ۱۹۰۷ به استخدام یک شرکت بیمهٔ ایتالیایی به نام Assicurazioni Generali درآمد و حدود یک سال به کار در آنجا ادامه داد. از نامه‌های او در این مدت برمی‌آید که از برنامهٔ ساعات کاری ـ هشت شب تا شش صبح ـ ناراضی بوده چون نوشتن را برایش سخت می‌کرده‌است. او در ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۸ استعفا داد و دو هفته بعد کار مناسب‌تری در مؤسسهٔ بیمهٔ حوادث کارگری پادشاهی بوهم پیدا کرد. او اغلب از شغلش به عنوان «کاری برای نان در آوردن» و پرداخت مخارجش یاد کرده‌است. با این وجود او هیچ‌گاه کارش را سرسری نگرفت و ترفیع‌های پی در پی نشان از پرکاری او دارد. در همین دوره او کلاه ایمنی را اختراع کرد، و در سال ۱۹۲ به دلیل کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم و رساندن آن به ۲۵ نفر در هر هزار نفر، یک مدال افتخار دریافت کرد.[۴] (همچنین وظیفهٔ تهیهٔ گزارش سالیانه نیز به او واگذار شد و گفته می‌شود چنان از نتیجهٔ کارش راضی بود که نسخه‌هایی از گزارش را برای خانواده و اقوامش فرستاد.) هم‌زمان کافکا به همراه دوستان نزدیکش ماکس برود و فلیکس ولش که سه نفری دایرهٔ صمیمی پراگ را تشکیل می‌دادند فعالیت‌های ادبی خود را نیز ادامه می‌داد.

کافکا از ۱۹۱۰ به نوشتن یادداشت‌های خصوصی که اثری هم در شناخت شخصیت و زندگی او به شمار آمد پرداخت و تا پایان زندگی آن را ادامه داد که ترس از بیماری، تنهایی، شوق فراوان به ازدواج و در عین حال هراس از آن، کینهٔ به پدر و مادر و احساس‌های گوناگون خویش را در آن منعکس ساخته.[۵]

در سال ۱۹۱۱ کارل هرمان همسر خواهرش اِلی، به کافکا پیشنهاد همکاری برای راه‌اندازی کارخانهٔ پنبهٔ نسوز پراگ، هرمان و شرکا را داد. کافکا در ابتدا تمایل نشان داد و بیشتر وقت آزاد خود را صرف این کار کرد. در این دوره با وجود مخالفت‌های دوستان نزدیکش از جمله ماکس برود ـ که در همهٔ کارهای دیگر از او پشتیبانی می‌کرد ـ به فعالیت‌های نمایشی تئاتر ییدیش هم علاقه‌مند شد و در این زمینه نیز کارهایی انجام داد.

کافکا در سال ۱۹۱۲ در خانهٔ دوستش ماکس برود، با فلیسه بوئر که در برلین نمایندهٔ یک شرکت ساخت دیکتافون بود آشنا شد. در پنج سال پس از این آنها نامه‌های بسیاری برای هم نوشتند و دو بار نامزد کردند. رابطهٔ این دو در سال ۱۹۱۷ به پایان رسید.

کافکا در سال ۱۹۱۷ دچار سل شد و ناچار شد چندین بار در دورهٔ نقاهت به استراحت بپردازد. در طی این دوره‌ها خانواده به خصوص خواهرش اُتا مخارج او را می‌پرداختند. در این دوره، با وجود ترس کافکا از این که چه از لحاظ بدنی و چه از لحاظ روحی برای مردم نفرت‌انگیز باشد، اکثراً از ظاهر پسرانه، منظم و جدی، رفتار خونسرد و خشک و هوش نمایان او خوششان می‌آمد.[۶]

کافکا در اوائل دههٔ ۲۰ روابط نزدیکی با میلنا ینسکا نویسنده و روزنامه‌نگار هموطنش پیدا کرد. در سال ۱۹۲۳ برای فاصله گرفتن از خانواده و تمرکز بیشتر برنوشتن، مدت کوتاهی به برلین نقل مکان کرد. آنجا با دوریا دیامانت یک معلم بیست و پنج سالهٔ کودکستان و فرزند یک خانوادهٔ یهودی سنتی ـ که آن قدر مستقل بود که گذشته‌اش در گتو را به فراموشی بسپارد ـ زندگی کرد. دوریا معشوقهٔ کافکا شد و توجه و علاقهٔ او را به تلمود جلب کرد.[

عموماً اعتقاد بر این است که کافکا در سراسر زندگیش از افسردگی حاد و اضطراب رنج می‌برده‌است. او همچنین دچار میگرن، بی‌خوابی، یبوست، جوش صورت و مشکلات دیگری بود که عموماً عوارض فشار و نگرانی روحی هستند. کافکا سعی می‌کرد همهٔ اینها را با رژیم غذایی طبیعی، از قبیل گیاه‌خواری و خوردن مقادیر زیادی شیر پاستوریزه نشده (که به احتمال زیاد سبب بیماری سل او شد[۸]) برطرف کند. به هر حال بیماری سل کافکا شدت گرفت و او به پراگ بازگشت، سپس برای درمان به استراحتگاهی در وین رفت، و در سوم ژوئن ۱۹۲۴ در همان جا درگذشت. وضعیت گلوی کافکا طوری شد که غذا خوردن آن قدر برایش دردناک بود نمی‌توانست چیزی بخورد، و چون در آن زمان تزریق وریدی هنوز رواج پیدا نکرده بود راهی برای تغذیه نداشت، و بنابراین بر اثر گرسنگی جان خود را از دست داد. بدن او را به پراگ برگرداندند و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستان جدید یهودی‌ها در ژیژکوف پراگ به خاک سپردند.

کافکا در بیشتر مدت زندگیش بی‌طرفی خود را در مورد ادیان رسمی حفظ کرد. با این حال و با این که هیچ‌وقت شخصیت‌های داستان‌هایش را یهودی تصویر نکرد، هرگز سعی نکرد ریشهٔ یهودی خود را پنهان کند. او از لحاظ فکری به مکتب حَسیدی در یهودیت علاقه‌مند بود که برای تجارب روحانی و صوفیانه ارزش زیادی قائل است. کافکا در ده سال پایانی عمرش حتی به زندگی در اسرائیل ابراز تمایل کرد. تناقضات اخلاقی و آیینی موجود در داستان‌های «داوری»، «آتش انداز»، «هنرمند گرسنگی» و «پزشک دهکده»، همه نشانه‌هایی از علاقهٔ کافکا به آموزه‌های خاخام‌ها و تناسب آنها با قوانین و قضاوت در خود دارند. از طرف دیگر سبک وسواسی طنزآمیز راوی مجادله‌جوی «ژوزفین آوازه خوان»، سنت شعارگونهٔ موعظه‌های خاخام‌ها را نمایان می‌کند.[۹]

روزنامه نیویورک تایمز در تاریخ ۱۶ اوت ۲۰۰۸ میلادی، نامه‌ای از دورا دایامنت، آخرین معشوقه کافکا به دوست نزدیک کافکا یعنی مکس برود را منتشر کرده که در آن وی مدعی شده بود که «کافکا همیشه می‌خواست به اسرائیل مهاجرت کند».[۱۰]

داستان نوشته‌های گمشده کافکا به طور گسترده در مطبوعات و رسانه‌ها منعکس شده و به دنبال آن آرشیو ادبی آلمان در مارباخ که صاحب مجموعه‌ای از نامه‌های کافکاست خواستار انتقال این اسناد از اسرائیل به آلمان شده‌است، اما آرشیو دولتی اسرائیل گفته که هیچ سند مهمی که مربوط به تاریخ مردم یهود باشد از اسرائیل خارج نخواهد شد

ده توصیه از يك  آدم افسرده

۱)  مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.

 

۲) دنبال پول دویدن  بی فایده است چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو.

۳) عاشق شدن بیفایده است چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو.

۴) ازدواج کردن بی فایده است چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر.

۵) بچه دار شدن بی فایده است چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه به عذابه یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش به عذابن.

۶) پیک نیک رفتن بی فایده است چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری.

۷) رفاقت با دیگران بی فایده است چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن.

۸) دنبال شهرت رفتن بیفایده است چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن.

۹) انقلاب کردن بی فایده است چون یا شکست میخوری و دشمن اعدامت میکنه یا پیروز میشی و دوست اعدامت میکنه.

۱۰) وبلاگ نویسی بی فایده است چون یا خوب مینویسی که مطلبتو میدزدن و حرص میخوری یا بد مینویسی که مطلبتو نمیخونن و حرص میخوری.(البته در هر دوحال فحشو میخوری :)

باد و اب و سنگ

آب سنگ را سُنبید
باد آب را پراکند
سنگ باد را از وزش بازداشت.

آب و باد و سنگ.

باد پیکر سنگ را بسود
سنگ فنجانی لبالب از آب است
آب ِ رونده به باد می‌ماند.

باد و سنگ و آب.

باد آوازخوانان می‌گذرد از پیچ و خم‌های خویش
آب نجواکنان می‌رود به پیش
سنگ گران آرام نشسته به جای خویش.

باد و آب و سنگ.

یکی دیگری است و دیگری نیست.
از درون نام‌های پوچ خود می‌گذرند
ناپدید می‌شوند از چشم و روفته از یاد

آب و سنگ وباد.

نه اسمان نه زمین  اکتاویو پاز

به دور از آسمان
به دور از نور و تیغه‌اش
به دور از دیوارهای شوره بسته
به دور از خیابان‌هایی
که به خیابان‌های دیگر می‌گشاید پیوسته،

به دور از روزنه‌های وز کرده‌ی پوستم
به دور از ناخن‌ها و دندان‌هایم ــ فروغلتیده به ژرفاهای چاه آینه ــ
به دور از دری که بسته است و پیکری که آغوش می‌گشاید
به دور از عشق بلعنده
صفای نابودکننده
پنجه‌های ابریشم
لبان خاکستر،
به دور از زمین یا آسمان

گرد میزها نشسته‌اند
آن جا که خون تهی‌دستان را می‌آشامند:
گرد میزهای پول
میزهای افتخار و داد
میز قدرت و میز خدا
ــ خانواده‌ی مقدس در آخور خویش
چشمه‌ی حیات
تکه آینه‌یی که در آن
نرگس از تصویر خویش می‌آشامد و عطش خود را
فرومی‌نشاند و
جگر
خوراک فرستاده‌گان و کرکس‌ها است

به دور از زمین یا آسمان

همخوابی ِ پنهان
بر بسترهای بی‌قرار،
پیکرهایی از آهک و گچ
از خاکستر و سنگ ــ که در معرض نور از سرما منجمند می‌شود ــ
و گورهایی برآمده از سنگ و واژه
ــ یار خاموش برج بابل و
آسمانی که خمیازه می‌کشد و
دوزخی که دُم خود را می‌گزد،
و رستاخیز و
روز زنده‌گی که پایدار است:
روز ِ بی‌غروب
بهشت ِ اندرونی ِ جنین.

اشعار اکتاویو پاز ترجمه احمد شاملو

 

کیست که از آن جا، از آن سو، بازش می‌آورد
به سان نغمه‌یی به زنده‌گی باز گشته؟
کیست که راهش می‌نماید از نُه‌توهای گوش ِ ذهن؟ ــ

به سان لحظه‌ی گم شده‌یی که باز می‌گردد و دیگر بار همان
حضوری است که خود را می‌زداید،
هجاها از دل خاک سر به در می‌کشند و
بی‌صدا آواز می‌دهند
آمین گویان در ساعت مرگ ما.

بارها در معبد مدرسه از آن‌ها سخن به میان آوردم
بی‌هیچ اعتقادی.
اکنون آن‌ها را به گوش می‌شنوم
به هیاءت صدایی برآمده بی‌استعانت از لب. ــ
صدایی که به سایش ریگ می‌ماند روانه‌ی دوردست‌ها.
ساعت‌ها در جمجمه‌ام می‌نوازد و
زمان
گرد بر گرد شب ِ من چرخی می‌زند دیگر بار.
«من نخستین آدمی نیستم بر پهنه‌ی خاک که مرگش مقدر است
ــ با خود این چنین نجوا می‌کنم اپیکته‌توس
۵وار ــ
و همچنان که بر زبانش می‌رانم
جهان از هم می‌گسلد
در خونم.

اندوه من
اندوه گیل گمش است
ــ بدان هنگام که به خاک ِ بی‌شفقت بازآمد ــ.

بر گستره‌ی خاک ِ شبح‌ناک ما
هر انسانی آدم ابوالبشر است.
جهان با او آغاز می‌شود
و با او به پایان می‌رسد.
هلالینی
۶ از سنگ
میان بعد و قبل
برای لحظه‌یی که بازگشت ندارد.

«من انسان نخستینم و انسان آخرین.» ــ
و همچنان که این سخن بر زبانم می‌گذرد
لحظه
بی‌جسم و بی‌وزن
زیر پایم دهان می‌گشاید و بر فراز سرم بسته می‌شود.

و زمان ناب
همین است

متن آهنگ انتخاب شادمهر


متن آهنگ انتخاب

درگیر رویای توام، منو دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهام گذاشت، تو منو انتخاب کن
دلت از آرزوی من، انگار بی خبر نبود
حتی تو تصمیمای من،چشمات بی اثر نبود
خواستم بهت چیزی نگم، تا با چشام خواهش کنم
درارو بستم روت، تا احساس آرامش کنم
باور نمی کنم ولی، انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری، اصرار من بی فایدست
هر کاری می کنه دلم، تا بغضمو پنهون کنه
چی میتونه فکر تو رو، از سر من بیرون کنه
یا داغ رو دلم بزار، یا که از عشقت کم نکن
تمام تو سهم منه، به کم قانعم نکن


اس ام اس عاشقانه

همه انسانها دوستداشتنی هستند
ولی همه لایق دوستی نیستند
####
بیزار باش از معشوقی که
اسم هرزگی هایش را بگذارد "آزادی" .اسم نگرانی هایت را بگذارد "گیر دادن" و برای بی تفاوتی هایش"اعتماد داشتن به تو" را بهانه کند ...
####
وقتی که می روی پرنده ها به سکوتی سرد می رسند در غربت لحظه های پرت... وقتی که می روی شقایق ها با باد می رقصند و این شاید یاد آور روزهای پایکوبیست.

####
کـــو ر بــاش بانـــو...
نـگاه کـه مـی کنـی، مـی گوینــد: نـخ داد!
عـبوس بــاش بانــــو...
لبــخند کـه مـیزنـی، مـی گـوینــد: پـا داد!
لال بــاش بانــــو...
... حـرف کـه مـی زنـی، مـی گوینــد: جـلوه فـروخـت!
شـاید دسـت از سـرمان بردارنـد...
شـــــاید !!!

####

میگن:
چیزی رو که دوست داری،بدست بیاور وگرنه مجبور میشی چیزی راکه داری،دوست داشته باشی

####
از گناه نفرت داشته باش اما به گناهکار عشق بورز

####

تکیه به شونه هام نکن.....من از تو افتاده ترم.....

ما که به هم نمیرسیم.....بسه دیگه بزار برم.....

کی گفته بود به جرم عشق.....یه عمری پرپرت کنم.....

حیف تو نیست کنج قفس.....چادر غم سرت کنم......

من یه قلندر شبم ......نه قهرمان قصه ها.......

یه پرده ی حلقه به گوش...نه ناجی فرشته ها.......

من عاشقم همین و بس ....قصه نداره بی کسیم......

قشنگیه قسمت ماست .....که ما به هم نمی رسیم........

####

یک شبی مجنون نمازش را شکست....بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق٬آن شب مست مستش کرده بود....فارغ از جام الستش کرده بود

گفت یارب ازچه خارم کرده ای....برصلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشق دل خونم نکن.....من که مجنونم تومجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم......این تو و لیلای تو٬من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم......در رگت پنهان و پیدایت منم

سالها باجور لیلا ساختی......من کنارت بودم و نشناختی


محمد امین